امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

عشق مامان و بابا

اون روی امیرمحمد

  از اداره اومدم بیرون . تو خیابون منتظرم تا بابایی و امیرمحمد برسن .هوا به شدت بارونیه . با تاخیر میرسن . به محض اینکه تو ماشین میشینم   امیرمحمد دسته گل نرگسی که تو دستش به طرفم میگیره ومیگه مامانی تولدت مبارک. تقدیم با عشق ...  بابایی برات گل خرید   ... من انتخاب کردم . بو کن ببین چقدر بوی خوبی میده...  ( تولد مامانی شهریور ماه بود ) . پسرکم فکر میکنه گل و کیک همیشه به مناسبت تولد ...                                      روز...
15 دی 1391

عکسهای آتلیه

   از دوران نوزادی امیرمحمد تا حالا هر وقت میخواستیم امیرمحمد و ببریم آتلیه تا ازش عکس بگیریم همیشه یه مشکلی پیش میومد . امیرمحمد مریض میشد ، برای عکاس کار پیش میومد ، هوا خیلی سرد یا خیلی گرم میشد . بهر حال هیچ جوری قسمت نمیشد .  برای خود ما هم این مسئله داستانی شده بود که آخه چرا قسمت نمیشه .     با اینکه از قبل با آتلیه هماهنگ میکردیم باز هم نمیشد . تا آخرین دفعه که حدود یکماه پیش بود و چون میخواستیم پرده اتاق امیرمحمد عکس خودش باشه وقت آتلیه گرفتیم . زمان ساعت 6 عصر پنجشنبه 9 آذر بود . امیرمحمد با بابایی رفت آرایشگاه و حسابی تیپ زد. اصلا هم نمیذاشت به موهاش دست بزنیم . ولی متأسفانه عکاس نتونست خودشو ب...
5 دی 1391

شب یلدا و تولد امیتیس جون

  بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ می زند. **یلدا مبارک**   امیتیس جون عمه که الهی قربونش برم شب یلدا تولدش بود . سالهای قبل تولدش تهران بود که بدلیل مصادف بودن با 30 آذر و تراکم زیاد کار اداره نمیتونستیم بریم . امسال عزیز و آقاجون تو قائمشهر براش تولد گرفتند تا هم من (عمه کوچیک )حضور داشته باشم و هم خانواده زن دایی جون الهام . امتیس عزیزم ، فرشته قشنگم ، روزي كه به دنيا اومدي داشت بارون ميومد اما اون روز هوا اصلا ابري نبود، اين فرشته ها بودن كه داشتن گريه مي كردن چون يكي ازشون كم شده بود... تولدت مبار...
4 دی 1391

پرده اتاق امیرمحمد خان

بالاخره پس از سه هفته سفارش ، پرده اتاق امیرمحمد که طرح یکی از عکسهای آتلیه اش بود رسید .                امیرمحمد خیلی خوشحال شده و به گفته خودش  از پرده اتاقش خیلی خوشش میاد و خودش به همراه آقای ببر مراقب اتاقش هستند . اگر هم دزد بیاد ببر قوی بهش حمله میکنه و امیرمحمد با تفنگ بابایی دزد و میکشه ...    خدا به داد دزد بیچاره برسه ...                ...
3 دی 1391

مسافرت به تهران به بهانه نمایشگاه الکامپ

                   چهارشنبه 22 آذر ،از طرف اداره ماموریت رفتن به نمایشگاه الکامپ در تهران را داشتم .. پنجشنبه مرخصی گرفته و سه شنبه بعدازظهر با بابایی و امیرمحمد راهی تهران شدیم . به امیرمحمد در کنار فرناز و فرنوش و اسباب بازیهای امیتیس حسابی خوش گذشت .خاله جون فهیمه برای امیرمحمد یک بلوز و شلواز راحتی و یک بلوز اسپرت قشنگ خریده بود که امیرمحمد حسابی ذوق کرد .  متآسفانه چهارشنبه ماشینی که حامل همکارام بود تصادف کرد و همکارهام به نمایشگاه نرسیدن . با خاله جون فهیمه به نمایشگاه رفتم . از نمایشگاه هم کلی بادکنک تبلیغاتی برای امیرمحمد آوردم . &nb...
25 آذر 1391
1