اون روی امیرمحمد
از اداره اومدم بیرون . تو خیابون منتظرم تا بابایی و امیرمحمد برسن .هوا به شدت بارونیه . با تاخیر میرسن . به محض اینکه تو ماشین میشینم امیرمحمد دسته گل نرگسی که تو دستش به طرفم میگیره ومیگه مامانی تولدت مبارک. تقدیم با عشق ... بابایی برات گل خرید ... من انتخاب کردم . بو کن ببین چقدر بوی خوبی میده... ( تولد مامانی شهریور ماه بود ) . پسرکم فکر میکنه گل و کیک همیشه به مناسبت تولد ... روز...